قصه ی ما
این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است
سر ترین آقای دنیا را خدا"بی سر"گذاشت
چقدر این عکس اذیتم کرد
ما را ببخش که آنجا نبوده ایم ای امتداد زخمهای پهلوی مادرت
یازین العابدین(ع)
ز فرط گریه گرفته صدای تو بس کن
خدا کند که بمیرم برای تو بس کن
تمام ایل و تبارت فدای دین گشتند
تمام ایل و تبارم فدای تو بس کن
میان خانه ی خود هم حسینیه داری
گرفته بوی مصیبت بنای تو بس کن
چقدر گریه و ضجه؟ چقدر ندبه و آه ؟
چه کرده بادل تو کربلای تو؟؟ بس کن
چه آمده به سرت؟ این چه حالتی ست آقا؟
نمور گشته دوباره عبای تو بس کن
قتیل روضه و گریه به فکر زینب باش
ببین چه کرده همین روضه های تو بس کن
قبول شنیده ای آقا " عَلی عَلَی الدُنیا..."
قبول زاده ی لیلا به جای تو...بس کن
قبول دیده ای"اَلشِّمرُ جالِسُ..."آن روز
قبول...قبول...بمیرم برای تو ، بس کن
قبول...کرببلا آتشت زده اما...
قبول رفته به غارت ردای تو بس کن
قبول هرکسی آمد تورا به سخره گرفت
کسی نداد به دستت عصای تو بس کن
نگو که شد سپرت عمه ات میان حرم
نگو که خورد زمین پیش پای تو بس کن
قبول حرمله ی نانجیب عذابت داد
گرفته است نفست لای لای تو بس کن
بیا بسنده کن آقا به روضه ی کوفه
نگو که شام شده شهر بلای تو بس کن
تو را به مادر پهلو شکسته ات زهرا
ز فرط گریه گرفته صدای تو ،بس کن
علیرضا خاکساری
خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه
ابری به بارش آمد وبگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شدآشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بیعماری محمل شتر سوار
با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی
روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار